جدول جو
جدول جو

معنی دراز گزاردن - جستجوی لغت در جدول جو

دراز گزاردن
(پُ بَ کَ دَ)
طول دادن گفتار یا تعبیری.
- دراز گزاردن نماز، طول دادن آن:
کلید در دوزخست آن نماز
که در چشم مردم گزاری دراز.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ دَ)
باج دادن. مالیات دادن:
خراج اگرنگزارد کسی بطیب نفس
بقهر ازو بستاند کمینه سرهنگی.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ وَ دَ)
نماز گذاردن. نماز خواندن: به زیارت آمد و نماز گزارد و دعا کرد. (گلستان). گفت کجا نماز بگزارم ؟ من نمی خواهم که نماز در سراهای مجوس بگزارم. احوص او را گفت که نماز در خیمه ها می گزار. (تاریخ قم ص 250).
گر آن طاق ابرو شود قبله ساز
نمازی گزارم به شرح نیاز.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دراز گردن
تصویر دراز گردن
آنکه دارای گردنی دراز است طویل العنق، احمق ابله، شتر اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی را به قصد زدن و تنبیه به روی زمین خوابانیدن
فرهنگ گویش مازندرانی